چقدر سخته تو چشمهای کسی که تمام عشقت رو دزدیده وبه جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داده زل بزنی وبه جای انکه لبریز از کینه و نفرت بشی، حس کنی هنوزم دوسش داری بر سنگ سپیدی نشسته بودم و شوق حضورت را مشتاقانه می طلبیدم، باد فرا رسیدنت را به مشامم می رساند… و من از خود بی خود شدم و دقایقی بعد… زانوهایم لرزید، و من سرخ شدم؛ زرد شدم و تو آمدی